مرصاد

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ

۲ مطلب با موضوع «امام زمان(عج)» ثبت شده است

روزی امام زمان در مغازه عبدالکریم کفاش نشسته بودن که رو میکنند به عبدالکریم و میگویند:

عبدالکریم کفش های منو ببین نیاز به وصله دارن

عبدالکریم جواب میدن:آقا به روی چشم اما اجازه بدهید اول سفارش های مردم رو تموم کنم 

بعد به کفش های شما برسم.

امام زمان برای بار دوم می فرمایند:عبدالکریم کفش های من نیاز به وصله دارن برام بدوزش.

بازم هم عبدالکریم همان پاسخ را میدهند.

برای بار سوم امام زمان می فرمایند عبدالکریم کفش های منو برام بدوز.

این بار عبدالکریم کفاش از جایش برمیخیزد و به جلوی آقا میره و آقا رو بغل میکنه و

محکم فشار میده و میگه آقاجان قربونت برم من که گفتم چشم اما اگه بار دیگه بگین

 همینجوری که تو بغلم گرفتمتون داد میزنم آی مردم بیاین که امام زمان اینجاست.

امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) می فرمایند عبدالکریم اگه اینطوری نبودی هرگز به سراغت نمی آمدیم


عبدالکریم کفاش ؛ پیرمرد کفاشی بود که وجود نازنین بقیه الله هر هفته

به مغازه او می آمدندروزی از او سوال کردند که اگر یک هفته نیایم چه می کنی ؟ 

عرضه داشت : آقا قطعا دق می کنم 

آقا فرمودند : اگر غیر از این بود نمی آمدم


انتهای پیام/


۲ نظر ۲۲ تیر ۹۸ ، ۱۳:۵۱
سرباز سایبری

چند ساعتی مانده به عملیات «والفجر4» هوا به شدت سرد،
ابرهای سیاه،نم نم بارون،
هوای دل بچه ها را غمگین و لطیف کرده و هر کسی در فکر کاری است
یکی اسلحه اش را روغن کاری می کنه،
یکی نماز می خونه ذکر است و زمزمه و یک جور میقات
همه گرد هم می چرخند تا از همدیگر حلالیت بطلبند
هر کسی به توانش و به قدر معرفتش
بچه گنبد کاووس بود از لشکر 25 کربلا داره در به در 
دنبال سربند یا زهرا(س) می‌گرده،
میاد پیش ما دو نفر و من بهش گوشزد می کنم که
همه سربندها برای ما مقدس هستند
می‌گوید: درست می گویی، آفرین، اما بدان که هر کسی به فراخور حال و دلش
ما سادات، عاشق مادرمان حضرت فاطمه الزهرا(س) هستیم
من دیشب خواب عجیبی دیدم،
آقا امام زمان (عج) باشال سبز رنگی به گردن، سربند یا زهرا(س) را بسته
به پیشانی ام و بهم گفت:
سلام من را به همرزمانت برسان، بگو قدر خودشان را بدانند
من حالی غریب پیدا می کنم و اشک نم نم می چکد
بعد از هم جدا می شویم
طولی نمی کشد که وقت رفتن می رسد
توی کانال نشسته ایم، زمزمه بچه ها بلند است و باران نرم نرم می بارد
سید میرحسین شبستانی، سربندی از یا فاطمه زهراپیشانی بسته
و جلوی ستون به سمت منطقه موعود عملیاتی پیش می رویم
ساعاتی بعد،رمز عملیات خوانده می شود و دیگر همه از هم جدا می شویم
جنگ سنگین می شود...

انتهای پیام/


۰ نظر ۲۲ تیر ۹۸ ، ۱۳:۴۴
سرباز سایبری