مرصاد

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
شهید مدافع حرم «مجید قربانخانی» ۳۰ مرداد ماه سال 1369 در تهران دیده به جهان گشود. وی در فضای مجازی به «مجید سوزوکی» معروف است، مجید سوزوکی مدافعان حرم ماجرای جالبی دارد، از تحول یکباره تا حضورش در سوریه و سپس شهادتش که در عرض کمتر از یک ماه اتفاق می افتد از او اسطوره ملموسی برای نسل امروز ساخته.
پسر مهربان و دلسوز خانواده، شیطنت های خاص خودش را هم داشت، عاشق تفنگ و بی سیم و بسیج بود. پدرش می گوید: «مجید کسی بود که زیر بار حرف زور نمی رفت بچه ای نبود که بترسد. خیلی شجاع بود. اگر می شنید کسی دعوا کرده هر دو طرف را زور می کرد آشتی کنند وگرنه با خود مجید طرف می شدند. در عین مهربانی جوری رفتار می کرد که همه از او حساب ببرند.»


وابستگی مجید به مادرش آنقدر زیاد بود که تا آخرین سال های مدرسه مادر مجبور بود با مجید به مدرسه برود. سال های دبستان هر روز مادر او را تا مدرسه همراهی می کرد و سال های بعد برای امتحانات پایان ترم همیشه مادر در کنار مجید بود. کسی باورش نمی شد که دردانه پسر خانواده به راحتی از خانواده و مادر دل بکند و به سوریه برود.
مادر می گوید: «مدتی مانده به رفتنش گفت که می خواهد نیسان را بفروشد. بعد هم گفت می خواهد به آلمان برود. فکر می کرد اگر اسم آلمان را بیاورد راضی می شویم اما به هیچ وجه قبول نکردم. پاسپورتش را که گرفت اجازه خواست به سوریه برود، این بار پدرش مخالفت کرد. گفت اگر اجازه ندهید شناسنامه افغانستانی می گیرم و هر طور شده می روم. وقتی متوجه شدم قرار است برود لباس هایش را خیس کردم که هر زمان سراغ لباس هایش را گرفت، بگویم خیس است. پنجشنبه بود که دیگر مطمئن شدم نمی رود لباس هایش را پهن کردم. دیدیم یک دفعه لباس های خیسش را پوشید. گفتم چه شده لباس پوشیدی؟ گفت می خواهم با بچه ها شوخی کنم، شما که نگذاشتید بروم. داشتم قرآن می خواندم. رفت قرآن بزرگ خانه را آورد دستی رویش کشید و بوسید و گفت چرا این قرآن را نمی خوانی؟ با اخم گفتم با همینی که دستم هست، می خوانم. خواست که از زیر قرآن ردش کنم. قبول نکردم، گفتم عمرا. به شوخی پرسیدم راهی سوریه هستی؟ گفت نه. به پدرش گفت، پدرش قبول کرد. در حال رد شدن از زیر قرآن بود به من گفت می توانی حداقل چندتا عکس از من بگیری. بلند شدم با گوشی چندتا عکس گرفتم. عکسی که در حال بوسیدن قرآن است و عکسی که به من نگاه می کند. جایی نوشته بود طفلی پدر و مادرم که خبر نداشتند به سوریه می روم. با همه تماس گرفته بود که هوای پدر و مادرم را داشته باشید. وقتی فهمیدم رفته خیلی ناراحت شدم برای اینکه سراغش را بگیرم به پادگان رفتم. یک روز بعد رفتنش حالم بد شد و راهی بیمارستان شدم. از همانجا عکس های حرم حضرت رقیه(س) را فرستاد که در حال زیارت است. بیمارستان بودم که عکس ها را نشانم دادند یک لحظه انگار حالم خوب شد، خیلی خوشحال شدم. به حلب که رفت تماس گرفت، گفت مادر آبرویم را بردی؟ همه جا دنبالم گشتی؟ اتفاقی نمیوفتد، مگر قرار است بین 200 نفر چند نفر شهید شوند حتما که من نباید بین آن ها باشم. در آن یک هفته مدام تماس می گرفت.»
سرانجام مجید قربانخانی در بیستم دی ماه سال 1394 در دفاع از  حریم  ولایت به دست نیروهای تکفیری در خان طومان به درجه رفیع شهادت رسید.

 


وصیت نامه شهید «مجید قربانخانی»

بسم رب الشهدا و الصدیقین


سلام عرض می کنم خدمت تمام مردم ایران، سلام می کنم به رهبر کبیر انقلاب و سلام عرض می کنم به خانواده عزیزم، امیدوارم بعد از شهادتم ناراحتی نداشته باشید و از شما خواهش می کنم بعد از مرگم خوشحال باشید که در راه اسلام و شیعیان به شهادت رسیدم.
صحبتم با حضرت امام خامنه ای، آقا جان گر صد بار دگر متولد شوم برای اسلام و مسلمین جان می دهم.
و از رهبر انقلاب و بنیاد شهید و سپاه پاسداران و همین طور بسیج خواهشمند هستم که بعد از به شهادت رسیدن من، هوای خانواده ام را داشته باشید.
والسلام و علیکم و الرحمة الله و برکاته.
وصیت نامه ی اصلی من دست دوست عزیزم حاج مسعود می باشد.

رقیه جان
بر سینه میزنم که مبادا درون آن 
غیر رقیه خانه کند عشق دیگری

۹۸/۰۴/۱۸
سرباز سایبری

نظرات  (۲)

چه روزی بود تو معراج شهدا😢
۱۹ تیر ۹۸ ، ۰۰:۴۹ میلاد نورایی
مجید سوزوکی با غیرت

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی